شراره های موج زن

شراره های سرکش وجود من

شراره های موج زن

شراره های سرکش وجود من

رژه کلمه ها با دستور زبان من در حیطه های مختلف از جمله فرهنگ، سینما، ادبیات و عکس

  • ۰
  • ۰

1) آدم برای کسی که نمی شناسد، مرثیه نمی نویسد و راجع بهش چیز نمی نویسد. خب که چی؟ یعنی بنویسد که چه بشود؟ چون او دیگر نیست و بازماندگان و احیانا دوستان متوفی هم که نمی دانند تو که هستی که داری راجع به عزیز از دست رفته شان چیز می نویسی. اما زندگی را گوشه هایی هست و در این گوشه ها تکه هایی از زندگی که صاف و روان شده اند و رفته اند. من تنها یک بار مرتضی نیک پایان را دیدم. خیلی مختصر و در حد چند جمله صحبت کوتاهی داشتیم و بعد این رشته گسیخت و تمام شد. حالا در ذهنم می توانم در دنیاهای مجازی ای که ساخته ام جایی هم برای ادامه همکاریم با مرتضی نیک پایان در نظر بگیرم. همان ماه اول از سالی که آمدم اصفهان، سراغ انجمن سینمای جوان را گرفتم و مشخصات جا و مکان و مسئولش را درآوردم. قبلش تلفن زدم و درخواست زمانی برای چاپ نگاتیوهایم کردم. روزی را گفتند و من مصمم تعدادی از نگاتیوهایم را برداشتم-همان هایی که شیراز گرفته بودم- و رفتم انجمن سینمای جوان اصفهان که انگار بین گلزار و ملک بود. خانه ای بود که به رسم خیلی از تشکل های آزاد شده بود اداره. نیک پایان توی اتاقی نشسته بود و مشغول گفتگو و بعد از اینکه جوانی هم سن و سال های خودم بهش گفت که برای چه آمده ام اول از سوابقم پرسید و حس کردم از شوق و ذوقم به کاری که دنبالش هستم خوشش آمد. چون سر صحبت باز شد و شروع کرد از این در و آن در تجربیاتش بگوید. فیلم شانزده میلی متری و کار عکس و غیره. من طبیعتا نمی توانستم بروم منبر برایش. در کمال بی تفاوتی گوش کردم و آماده کار در تاریک خانه شدم. دم رفتن، گفت کارم که تمام شد بروم ببینمش و چاپ ها را نشانش بدهم که خب این می توانست شروع یک رابطه باشد. که من نرفتم چیزی نشانش بدهم و برگشتم خانه. همین تک سکانس را از مرتضی نیک پایان توی ذهنم دارم. حالا او نیست و همه اینها که گفتم فقط مشتی خاطره نامفهموند که شاید خودم هم فراموششان کنم. فکر می کنم زمستان هشتاد دو بود یا بهار هشتاد و سه. که شروع ویرانی و تمام شدن بود. 

2) یک مقداری دارم به تعادل روحی و آنچه روانم را میاسایاند نزدیک تر می شوم. خطاهایم را پذیرفته ام و راه های برون رفتن از این منجلاب خود ساخته را هم باری تا آنجا که توانسته ام بررسی کرده و در حال آزمودنم. البته آزمودنی که امیدوارم  برگشت پذیر نباشد و منجر شود به درست زندگی کردن. درست حرف زدن، راه رفتن، گوش کردن و کار کردن است. یک برنامه اساسی برای شغل شریف عکاس شدن هم بعد از حدود بیست سال پرسه بی هدف زدن در این وادی دارم تهیه می بینم که می دانم دیر است اما با توجه به تجاربی که دارم(کدام تجارب احمق؟!) ممکن است به نتایج مثبت و موثری منجر بشود. سه ماه از امسال هم گذشت. دو تا سفر رفتیم. مقداری از مسایل مالی را توانستم به کمک خدا حل کنم و شاید بشود گفت از این ماه بر مدار منطق درستی برای هم زندگی و هم کاری که انجامش شادم می کند حرکت کنم. زمان زود می گذرد و ما همه اش می افتیم پس. بجای این که کاری کنیم که بیشتر و سریعتر بدویم باید جوری راه بروم با قدم هایی که نفسم تنگ نشود اما از زمان هم پس نیفتم.


  • ۹۸/۰۴/۲۵
  • علی رضا نعمتی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی